غزل خاطرات

در کوله بار غربتم یک دل ،از روزهای واپسین مانده است

عباس های تشنه لب رفتند، لب تشنه مشکی برزمین مانده است

 

من بودم او بود گمنامی، نامش چه بود ؟ انگار یادم نیست!

برشانه های سنگی دیوار، نام تو ای عاشق ترین، مانده ست

 

مثل نسیم صبح نخلستان، سرشار از زخم و سکوت و صبر

رفتید، اما دردل هرچاه، یک سینه آواز حزین مانده است:

 

«رفتیم اگر نامهربان بودیم» - رفتند اما مهربان بودند-

«رفتیم اگر بار گران .....»، آری بارگرانی برزمین مانده است !

 

برشانه ی خونین تان ، یاران ! یک بار دیگر بوسه خواهم زد

برشانه ی خونین تان عطر تابوت های یاسمین مانده ست

 

زانان برای ما چه می ماند؟ یک کوله بار از خاطرات سبز

از من ولی یک چشم بارانی، تنها همین، تنها همین مانده است

شاعر: علیرضا قزوه